-
پر از تناقض
یکشنبه 1 شهریور 1394 05:25
این روزها بد می خوابم. ساعت 9 شب خواب عمیقی مرا فرا می گیرد و به زور چشم هایم را باز نگه می دارم. خواب یکی از لذت های زندگی من است و نمی توانم به راحتی بگذرم. می خوابم و خواب های خوب می بینم. بنا به عادت هرشب، همسرجان راس ساعت 12 بیدارم می کند تا آمپولم را بزنم. بیدار می شوم و بعد از آن خواب از من می گریزد. با همه چیز...
-
آی آدم ها....
دوشنبه 26 مرداد 1394 18:28
فکر کنید ساعت 11.5 شب است و تازه از مهمانی به خانه بازمی گردید. نزدیک های خانه از کنار داروخانه رد می شوید و یادتان می افتد به داروی مسکن ساده ای که تمام شده نیاز دارید. از همسرتان می خواهید پیاده شود و دارو را تهیه کند. کمی تردید می کند و از شما می خواهد که از خیر خواسته تان در آن وقت شب بگذرید و قول می دهد فردا بعد...
-
آخر هفته های ما این گونه می گذرد
یکشنبه 25 مرداد 1394 16:12
عصر روز پنجشنبه کسل و بی حوصله در خانه ایم و همسرتلویزیون می بیند و من گاهی کتاب می خوانم، گاهی اینترنت گردی می کنم و گاهی سَرَکی به گروه های اجتماعی که عضوشان هستم می زنم و گاهی هم فکر می کنم .... در همان اثنا خواهرم پیامکی می دهد و برای یک شب نشینی در پارک دعوتمان می کند. غرولندهای همسرم شروع می شود ( آخر چرا این...
-
ارغوان
شنبه 24 مرداد 1394 15:56
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز آفتابی ست هوا یا گرفته ست هنوز من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست اندر این گوشه خاموش فراموش شده یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید ارغوان این چه رازی ست که هر بار بهار...
-
همراه با زمان
جمعه 23 مرداد 1394 00:43
حدود دو ماهی می شود که در زیرگذر ایستگاه ولیعصر از مترو پیاده نشده ام. اینجا از یک سال پیش که تقریبا یک روز در میان مقصدنهایی سفر زیرزمینی ام بود خیلی فرق کرده و حتی از دو ماه پیش هم. از اولین پله های برقی که فارغ می شوی و به سمت زیرگذر و خروجی ها می روی دیگر از گیت های خروجی خبری نیست. انگار اولین بار است که وارد این...
-
خوابِ نیک
پنجشنبه 15 مرداد 1394 01:02
چند ماهی است که من و همسرم از یک دوست خانوادگی ناراحتیم. البته تقصیری متوجه آنها نیست، تنها توقعی از آنها داریم که بابتش به خودمان کاملا حق می دهیم. هر خبری که از این خانواده به من می رسد به شدت برآشفته می شوم و ناراحتی های گذشته از آنها را بارها و بارها به خود یادآوری و تکرار می کنم. چند شب پیش این ماجرا تکرار شد....
-
کارگاه سه روزه آخر هفته
چهارشنبه 14 مرداد 1394 00:30
چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه به یک دوره آموزشی آی تی شبه کارگاهی 24 ساعته می روم. هزینه نسبتاً زیادی دارد. با یک پس انداز یواشکی جورش می کنم و راهی می شوم. از آخرین جمع های آموزشی این چنینی ام ماه ها گذشته و من به خوبی از آن استقبال می کنم. در این جمع 20 نفره همه جور آدمی می بینی. دانشجو و کارمند، مدیر واحد آی تی یک بخش...
-
چالش های زندگی من
سهشنبه 6 مرداد 1394 14:45
روزنامه شرق اول مرداد بخش جامعه، مطلبی را چاپ کرده است که حسابی به دلم نشست. به چند دلیل: اول اینکه نویسنده اش دکترای همان رشته مورد علاقه من است، دوم اینکه همه نوشته ها با آمار و ارقام و منابع مستند ذکر شده است که این با ذهن ریاضی خوان من کاملاً مطابقت دارد و در آخر اینکه مسائلی مطرح شده که اگر به درستی مورد توجه...
-
نماز عید فطر
دوشنبه 29 تیر 1394 01:37
تا قبل از سال 90 چندباری برای ادای نماز عید فطر رفته بودم. تنها نمازی بود که به شکل جماعت برگزار می شد و من آن را دوست داشتم. نمازی که با خوشی عید فطر توأم بود مخصوصاً اگر شب قبلش تا دیروقت پای تلویزیون نشسته بودیم تا خبر رؤیت را بشنویم. با اینکه قریب به اکثریت آدم هایی که می آمدند هنوز نماز را بلد نبودند و هنگام قنوت...
-
خواب بی وقتی امروز من
دوشنبه 22 تیر 1394 17:21
طبق معمول این روزها و پیامد بیدارماندن تا سحر و ساعاتی بعد از آن، ظهر از خواب بیدار می شوم. شب گذشته ی خوبی نداشتم، همسر محترم هوس پیتزا کرده بود و برایش پیتزای قارچ و گوشت پختم. مثل همیشه چک کردم که همه چیز تازه و سالم باشد اما 2 ساعت بعد از خوردن، وضعیت گوارشی اش به هم ریخت و تا 6 صبح نگران و بیدار بودم. ساعت 1 ظهر...
-
آنتون پاولوویچ چِخوف
دوشنبه 22 تیر 1394 03:26
شرمنده ام که به این سن رسیده ام اما تازه اولین کتاب از آنتوان چخوف را می خوانم. بانو با سگ ملوس و چند داستان دیگر. کتاب برای خودم نبود، قرض گرفته بودم و باید سریع می خواندم و تحویل می دادم. چاپ دوم سال 1370. طبیعتا رنگ کتاب زرد شده و با همان دستگاه های ماشین نویسی قدیمی تایپ شده است، با ترجمه ای کمی سنگین و برخی از...
-
ارسال رایگان خدابیامرز
سهشنبه 16 تیر 1394 15:05
سال گذشته در همین روزها و در بحبوحه ی نوشتن مقاله ام، آن را به چند کنفرانس و سمینار ارسال کردم که پذیرفته نشد. از طرف استادم پیشنهادی داشتم برای ارسال مقاله به یک فصلنامه تحقیقاتی. یادم می آید مقاله را به هر سختی و با کم و زیاد کردنش و تغییرات اساسی، به فرمت ارسال مقاله آن پایگاه درآوردم و بعد از چندی ارسال رایگان...
-
قدر می دانم
دوشنبه 15 تیر 1394 01:39
هرسال وقتی به این شب های ثلاثه قدر می رسیدم پر بودم از استرس و مسیر اشتباهی که فکر می کردم درست ترین و بهترین است و در دلم همه خواب زده ها را شماتت می کردم. امسال می دانم خودم غفلت زده و خواب بودم. هر سال از ترس اینکه مبادا به سحر برسم و اعمال مشترک و مخصوصه این شب ها به پایان نرسد سریع و بدون لحظه ای تامل می خواندم و...
-
می خندم
شنبه 13 تیر 1394 01:15
این روزها از خودم راضی ترم کاهش وزن 6 کیلویی در 6 هفته، ادای نذری که سالها به آن فکر می کردم و انجام شد. هرچند دوباره باز سخت راه می روم، هرچند برای اولین بار نمازم را نشسته می خوانم. دوباره شده ام همان بانوی آشپزخانه ای که عاشق آشپزی بود. خانه ام گرم است و پر از خواستن، پر از نگاه هایی که ناامید و ترحم برانگیز و ترحم...
-
از لطف تو بگشاید مرا کار
شنبه 30 خرداد 1394 18:46
از همان اول گفتم. سال ها تصمیم به نوشتن داشتم اما نشد.در آخر آنچه که وادار به نوشتنم کرد بحران سخت زندگیم بود. آنچه که من مهمان سرزده نامیدمش و با آغوش باز پذیرفتم او را. هر چند سخت بود، هرچند با من مدارا نکرد اما او را پذیرفتم. با او مهربانی کردم و در آغوشش کشیدم، نوازشش کردم تا آرام گیرد، در کنارم هست و خواهد بود....
-
:(
چهارشنبه 27 خرداد 1394 15:18
از خودم ناراحتم. تعطیلات و مهمانی های دید و بازدید نوروز امسال برخلاف هر سال، دیگر از عادات لذت بخش زندگیم نبود. نگران قضاوت نیستم. قضاوت دیگر وجه جدایی ناپذیر زندگی ما آدم های این روزهاست و من. ولی وقتی این قضاوت بشود دنباله سلام و احوالپرسی و تبریک اکثریت دوستان و اقوامی که همیشه دوستشان داشتی و برای دیدنشان منتظر و...
-
خواهر کوچیکه
جمعه 22 خرداد 1394 13:41
ساعت 8 صبح است. دارم مشق می نویسم، رونویسی می کنم، نمی دانم چندبار، از همان صفحه ی صورتی که یک کتاب باز شده و شعری را در خود جای داده است، همان من یار مهربانم معروف، مادر خانه نیست و پدر هم، به جای آنها مادرجانمان (مادربزرگ) آمده تا مراقبمان باشد و برایمان ناهار بپزد و روانه مدرسه مان کند. قبل از مدرسه پدر می آید و...
-
بیست و نه
پنجشنبه 21 خرداد 1394 19:17
در آستانه نزدیک شدن به روز تولدم، احساس خاصی ندارم. نه خوشحال، نه ناراحت، نه هیجان زده و نه امیدوار در آستانه نزدیک شدن به روز تولدم با نزدیکترین آدم زندگیم قهر کرده ام و این قهر برخلاف همیشه خوشحالم می کند. به خاطر خودم قهر کرده ام حتی اگر مادر دعوایم کند و بخواهد سر عقل بیایم، حتی اگر مشاور بگوید با ادامه این وضعیت...
-
من را دوست بدار
شنبه 16 خرداد 1394 17:17
من را دوست بدار به سان گذر از یک سمت خیابان به سمتی دیگر اول به من نگاه کن بعد... به من نگاه کن و بعد، باز هم مرا نگاه کن
-
کودک خواب
شنبه 16 خرداد 1394 17:14
خواب می بینم که بغلش کرده ام، یک شب تپل و سفید است مانند همان که در عکس کودکی های همسر دیده ام و یک شب کوچک و نحیف و نیازمند ترحم. یک شب دختر است و یک شب پسر. یک شب می خندد و یک شب نالان است. یک شب هم یک گربه آمد چنگ انداخت و او را از آغوشم ربود و برد. صبح که بیدار می شوم دلتنگش می شوم، گریه می کنم، فکر می کنم تنهاست،...
-
خواهر بزرگه
جمعه 1 خرداد 1394 22:41
یک روز مانده به تولدش. من در خیابان انقلاب در جستجوی کتاب درسی ام بالا و پایین می روم. نمی دانم روز تولدش است یعنی یادم نیست. ناخودآگاه شماره تلفنش را می گیرم. می گویم آمده ام انقلاب. کتاب نمی خواهی؟. سفارش سه کتاب از پاتریک مودیانو می دهد. دوتایش را پیدا می کنم و می خرم. آن طرف خیابان چادر برپا کرده اند. چای دارچینی...
-
مناسبت این روزها
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 16:25
روزهای مناسبتی امسال دلگیر و غریبانه می آیند و می روند. روز مادرم، روز پدرم خرج مهمان سرزده ام زیاد است. اندک مانده حساب پس اندازم می ماند برای هزینه های آینده که نمی دانم چیست و نمی خواهم فکرش را بکنم و جایگزینی هم برایشان ندارم. به قول خانواده، مناسب ترین و خلاقانه ترین هدیه هرسال را خریده ام، گرچه گاهی مستاصل نیز...
-
اردیبهشتم
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 14:23
تا آنجایی که اردیبهشت های دیگر را به خاطر دارم همیشه پرمشغله بوده ام و آماده برای امتحانات سخت و بزرگ. امتحانات نیم ثلث و استرس به پایان نرسیدن کتاب های درسی مدرسه، امتحانات نیم ترم و کنکور کارشناسی، کار و کنکور ارشد، نزدیک شدن موعد تحویل پروژه های دانشگاهی و ... همه اینها در کنار بوی یاس های بهشتی، اردیبهشتم را...
-
1
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 15:16
بالاخره نوشتم. تصمیمی که در هر لحظه شاد و ناشاد زندگیم گرفتم، نشد و بدهکارش بودم. این روزها قوی تر شده ام. وقتی شروع کردم، بعد از مدت ها ننوشتن برخلاف تصورم چرکنویس یادداشت هایم به سرعت سیاه شد. . . . . . آذرماهی که گذشت آماده بودم برای پذیرایی از مهمانی عزیز، اما میزبان مهمان سرزده و ناخوانده ای شدم که همیشه با من...
-
0
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 14:08
به ملک زندگی، ای دوست، رنج باید برد دلی که مرد، سزاوار زندگانی نیست بنای تن، همه بهر خوشی نساخته اند وجود سر، همه از بهر سرگرانی نیست ز مرگ و هستی ما، چرخ را زیان نرسد سپهر سنگدل است، این سخن نهانی نیست