دیگر جیغ نمی کشم

از عادات همیشگی ام بود

خواهرم گاهی در خواب حرف می زد و آن یکی راه می رفت و من.... من فقط جیغ می کشیدم

عادتم بود

خواب بد بود دیگر و اولین عکس العملم یک صدای ناموزون جیغ مانند

هر موقع خواهرم در خواب حرف می زد، ما فقط می شنیدیم و می خندیدیم و صبح که متوجه کارش می شد، شرمنده بود اما باز خنده روی لبمان بود. از او اصرار که چه گفته ام و چه چیز را لو داده ام و از ما خنده های زیرزیرکی و حرف های درگوشی

اما من وقتی در خواب جیغ می کشیدم و همان موقع از خواب می پریدم و  دیگران را از صدای جیغم بدخواب می کردم، همانجا از ته دل می خواستم صبح نشود تا از نگاه غمگین دیگران خجالت نکشم.

صبح که می شد از من سکوت بود و از دیگران اصرار که خواب چه دیده ام که بدخوابشان کرده ام...

چندسالی است خواب بد می بینم عین همین دیشب اما جیغ نمی کشم، شاید در خواب هایم بزرگ شده ام.

معجزه من

معجزه می خواهم

معجزه ای در اندازه کوچکی خودم

و توانی بزرگ برای پذیرش

یادم رفته آخرین بار کی سر بر بالش خیسم گذاشته ام

سکوت می کنم  و در سکوت معجزه ام را طلب می کنم