باورم نمی شود

باورم نمی شود

تو این جا بودی، آنقدر پررنگ که بوی آمدن و ماندنت همه جا را پر کرده بود

تو آمده بودی و معجزه بزرگ زندگی کوچکم شده بودی

تو آمده بودی و قشنگ ترین حس دنیا را به من دادی

چگونه مرده بخوانم تو را، تویی که در عین بی جانی، جانی تازه به زندگیمان بخشیدی

هنوز خیلی کوچک بودی برای اینکه قلب کوچکت بداند کجاست و بفهمد غم این روزگار سخت را و از حرکت بایستد

هنوز جسم بی جانت را پذیرا هستم، دیگر نمی گردم دنبال ردی از تپش قلبی کوچک، فقط دوست دارم چند روز بیشتر بمانی و بدانی تا آخرین لحظه محکم دستانت را در دست می گیرم و برای همیشه وامدارت هستم برای زیباترین و بزرگترین حسی که تا ابد به من بخشیدی