بیست و نه

در آستانه نزدیک شدن به روز تولدم، احساس خاصی ندارم. نه خوشحال، نه ناراحت، نه هیجان زده و نه امیدوار

در آستانه نزدیک شدن به روز تولدم با نزدیکترین آدم زندگیم قهر کرده ام و این قهر برخلاف همیشه خوشحالم می کند. به خاطر خودم قهر کرده ام حتی اگر مادر دعوایم کند و بخواهد سر عقل بیایم، حتی اگر مشاور بگوید با ادامه این وضعیت چیزی درست نمی شود باز به قهرم ادامه می دهم. می خواهم خودم راضی باشم.

این روزی که قرار است بیاید با همه روزهای تولد سال های گذشته ام متفاوت است. آخرین دورقمی که با بیست شروع می شود و اولین سالروزی که آدمش، آدم سال های گذشته نیست.

حالِ این روزهای من برآیند تمام احساس روزها و ماه های گذشته من است. سال گذشته خوشحال و امیدوار وقتی شمع روی کیک تولدم را فوت کردم آرزو کردم، آرزوی سلامتی، آرزوی داشتن. همه اتفاقاتی که افتاد خلاف آرزوهایی بود که خواستم. امسال باز کیک می خرم و شمع رویش را فوت می کنم. آرزوی سلامتی، نه برای خودم. برای همه آدمها و آرزوی خواستن و داشتن هر چه که برایم بهتر است.

شاید این روزها غمگینم....

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد