خواب بی وقتی امروز من

طبق معمول این روزها و پیامد بیدارماندن تا سحر و ساعاتی بعد از آن، ظهر از خواب بیدار می شوم. شب گذشته ی خوبی نداشتم، همسر محترم هوس پیتزا کرده بود و برایش پیتزای قارچ و گوشت پختم. مثل همیشه چک کردم که همه چیز  تازه و سالم باشد اما 2 ساعت بعد از خوردن، وضعیت گوارشی اش به هم ریخت و تا 6 صبح نگران و بیدار بودم.

ساعت 1 ظهر است و من هنوز در رختخواب. طبق عادت یک روز در میانمان، پدر زنگ می زند که بیاید دنبالم و مرا ببرد. بدجنسی می کنم و جواب تلفن را نمی دهم. دوباره زنگ می زند اما خوابم می آید و گوشی تلفن از من خیلی دور است. یکمرتبه یاد حرف های دیشب همسرم می افتم. به صرافت افتادن خرید دوباره ماشین، وام 15 میلیونی خودرو و تقاضا از پدر بانکی ام برای ضامن شدن. پدر دوباره و دوباره زنگ می زند و می دانم حتما نگران شده، خودم بهش زنگ می زنم. "بابا جان کِی بیام دنبالت؟" و من بیماری همسر را بهانه می کنم. پکر می شود و می خواهد خداحافظی کند که می گویم "راستی، بابا" و بحث وام را پیش می کشم. می خواهم که ضامنم شود تا وام خودرو بگیرم. می گوید "بابا جان تو که می دونی به ما گواهی کسر از حقوق نمی دن! اما چَشم، پول ماشینت را جور میکنم"

می دانم که وامی در کار نیست، نگرانم است. از اینکه می خواهد در کنارش باشم. می گوید وقتی پیشم نیستی نگران حالتم. به خاطر همین یک روز در میان این همه راه می آید دنبالم و مرا پیش خودش می برد. می گوید پول ماشینتان پای من، می دانم همسرم قبول نمی کند مگر اینکه قرض باشد. با این حال روی کمکش حساب می کنم.

گوشی تلفن را که زمین می گذارم خجالت می کشم از اینکه این قدر بَدَم و او این قدر خوب. از اینکه خواب بی وقتم را به صدای گرم او ترجیح می دهم و اجازه می دهم نگرانم شود. از اینکه جواب تلفنش را می دهم چون کارش دارم. به این فکر می کنم که اگر من هم به سن او برسم به همین اندازه برای فرزندم مثل او خواهم بود؟

از این قدر بد بودن، بدم می آید.... 

نظرات 3 + ارسال نظر
سجاد جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 11:48 ب.ظ http://vergessen.blogsky.com

عالی. لذت بردم.

آدم چاق سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 07:49 ب.ظ http://chagh2.blogfa.com

قدرپدرت را بدون. من حاضرم هرچه دارم بدهم یکبار دیگر کنار پدرم بنشینم و برایش درد دل کنم.. تو بد نیستی فقط خوابت می آمد.

امیدوارم بتونم
ممنون که به اینجا سر زدی

mahdiyemaah سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 12:55 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

من عادت دارم به فراموش کردن اختلافات و لبخند زدن....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد