همراه با زمان

حدود دو ماهی می شود که در زیرگذر ایستگاه ولیعصر از مترو پیاده نشده ام. اینجا از یک سال پیش که تقریبا یک روز در میان مقصدنهایی سفر زیرزمینی ام بود خیلی فرق کرده و حتی از دو ماه پیش هم. از اولین پله های برقی که فارغ می شوی و به سمت زیرگذر و خروجی ها می روی دیگر از گیت های خروجی خبری نیست. انگار اولین بار است که وارد این ایستگاه شده ام. برخلاف آدم هایی که خیلی عادی رد می شوند گیج می ایستم و نگاه می کنم. فرصت تردید نیست. با جمعیت همراه می شوم. چشمم به دستگاه هایی می افتد که برای رعایت حال مسافران و جلوگیری از تراکم جمعیت هنگام خروج، به جای همان گیت ها روی دیوار وصل شده اند. کارت مترو را همان جا باید بزنم، دیر فهمیده ام. همین که می فهمم باید چه کنم کارت مترو را از جیبم در می آورم، همراه با کارت مقداری پول و رسید بانکی هم از جیبم به بیرون می افتد. نیم خیز می شوم که بردارمشان، باز فرصتی نیست، موجب ترافیک آدم ها شده ام. صدای مسافرانی که پشت سرم جمع شده اند و مانع حرکتشان شده ام در می آید، کارم ناتمام می ماند و مسافران مرا به سمت خروجی همراه می کنند.



وارد مطب دکتر می شوم. قبل از اینکه نوبت من شود بیمار قبلی حدود 45 دقیقه ویزیت می شود. برخلاف سایر بیماران از این دقیقه های طولانی استقبال می کنم. بهترین فرصت برای اینکه به مهم ترین سوال زندگی این روزهایم فکر کنم. نوبتم می شود.

"نسبتا ً خوبم" ..... این اولین پاسخم به سوال اول و همیشگی پزشکم است. قبل از هر سوال یا اقدام دیگری غافلگیرش می کنم.

-          من: "دکتر من چقدر برای بودن زمان دارم؟"

-          دکتر: "دقیق نمی تونم به این سوال جواب بدم" ........ این طفره رفتن ها عادی ترین واکنش قابل پیش بینی پزشک هاست.

دکتر دوباره ادامه می دهد "دقیقا از من چی می خوای؟"

من دوباره همان سوال را می پرسم.......

-          دکتر: "همه چیز بستگی به وضعیت بیماری و آمادگی بدنت داره"

-          من: "بیماری من الان در چه وضعیتیه؟"

-          دکتر: "خیلی چیزا باید بررسی بشه، علت بیماری و اینکه چقدر بعد از زمان شروع بیماری، درمان آغاز شده"

-          من: "می تونید بگید بیماری من چه زمانی شروع شده و حدودا چندساله که همراهمه؟"

باز طفره می رود

-          دکتر: "البته مهمتر اینه که سیر بیماری چطور باشه"

-          من: "سیر بیماری رو چه چیزی مشخص می کنه؟"

-          دکتر: "زمان"

و باز همان سوال اول "دکتر من چقدر زمان دارم؟"

سوال های من در یک لوپ افتاده اند، هر چقدر بپرسم و جواب نامربوط بشنوم باز به همان سوال اول بر می گردم.

به جواب سوالم نمی رسم. عایدی امروزم، دفترچه ای پر از نسخه های تکرار آزمایش های قبل و دوزهای بالاتر داروست. از در مطب که بیرون می آیم سعی می کنم خودم جوابم را پیدا کنم. گذر زمان هُلَت می دهد و با خودش همراهت می کند. فقط می دانم فرصت ماندن و ایستادن و مکث و تاخیر نیست.

نظرات 3 + ارسال نظر
سیما سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 06:37 ق.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

من دلنگرانتم...توی همین پست ها خیلی از نوشتنت، از طرز بیان حس هات خوشم اومده...ایشالله هیچی نیست...!!!

ممنون از لطفت
من روزهای سختم رو گذروندم
البته بگم بیشترین فشارها رو دکترها بهم وارد کردن
کاش واحدهای بیشتری از روانشناسی رو تو درساشون پاس می کردن و اینقدر منطقی با همه چیز برخورد نمی کردن
الان دیگه زیاد دکتر نمی رم

سیما دوشنبه 26 مرداد 1394 ساعت 05:55 ب.ظ http://gholak-banoo.persianblog.ir

سلام، با اینکه نمی شناسمت اما نگران شدم...داستان بود یا واقعیت؟!

سلام
واقعیته اما ناراحت نیستم
البته من یه کم شلوغش می کنم و همه چی بستگی به تکرار یک آزمایش داره
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی

mahdiyemaah جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 03:18 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

این که به جواب سوالت برسی چقدر برات مهمه...سعی کن از لحظه ت لذت ببری.

در واقع میشه گفت مهم ترین سواله
اما توی این شرایط شاید جوابش خیلی مهم نباشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد