توقف

برای کاری مجبورم به بازار مروی سر بزنم. ورودی بازار را بسته اند و هیچ ماشینی حق تردد ندارد. برای اولین بار پیاده مسیر را طی می کنم. جز من هیچ زنی در آن مسیر نیست. در عجبم از این وضعیت. چیزهایی را می بینم که قبلا ندیده ام و تنها از آنها شنیده ام و خوانده ام. دارو فروشان به راحتی تردد می کنند و با پیشنهادات مکررشان اجازه عبور نمی دهند. کمی آن طرف تر دستفروشان و چرخی ها نشسته اند و چرخ هایشان بوی گند خرمای روزهای قبل را می دهد. خدا خدا می کنم که زودتر به کارم برسم و بازگردم. در همین بین چهره آشنای پسرک سیه چرده ی دست فروشی را می بینم که بساطش را پهن کرده. دیدن همین چهره آشنا بین این همه غریبگی باز هم غنیمت است. می ایستم. می پرسم تو که همیشه بساطت را بلوار کشاورز پهن می کنی، این وقت روز اینجا چه می کنی؟ می خندد و جوابی نمی دهد. نگاهی به قاب گوشی ام می اندازد و لبخند می زند. می فهمد که مشتری اش بوده ام. دوباره خرید می کنم و راهم را ادامه می دهم. فروشندگان همه به عربی صحبت می کنند. بد اخلاقند و به شدت بی انصاف. از قیمت هایشان که تعجب می کنم به راحتی از مغازه بیرونت می کنند. اینجا سرزمین توست اما مجبوری برای آنچه که می خواهی در برابر اینان که خود را محق می دانند سکوت کنی. کمی جلوتر یک جمعیت انبوهی ایستاده و اجازه عبور نمی دهند. هرچند لحظه یکبار یک نفر یه چیزی را اعلام می کند و سایرین یادداشت می کنند و به دیگران خبر می دهند.ناچاری تا پایان کارشان توقف کنی تا شاید گریزی از این جمعیت متراکم بیابی، در توقف چند دقیقه ایم در این مسیر فکر می کنم. فکر همیشگی ام، من این شهر را دوست ندارم.....

 

چند روز است درگیر کاری هستم که به شدت فیزیکی و زمان بر است. یک کار سفارشی است و باز بنا به رودروایسی مسخره همیشگی ام قبولش کرده ام. جدا از ارزشی که به کار افزوده ام، در نهایت حدود بیست و پنج درصد از میزان پرداختی مقرر شده، بیشتر هزینه کرده ام و بعد از پنج روز کار مداوم، درد پا و دست و کمر و تنگی نفس هم نصیبم می شود. همسرجان بعد از کلی شکوه و شکایت از شرایط و وضعیت و غری که به جانش می زنم می گوید ادای آدم های مظلوم را درنیاور، امثال شما ظالم پرورند. دوستم هم به من می گوید توسری خور. کار را طبق همان قرار قبلی، در زمانی زودتر از موعد تحویل می دهم و سفارش دهنده لبخندی از رضایت می زند.

همسرم و دوستم جفتشان درست می گویند.

نظرات 4 + ارسال نظر
نل سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 05:49 ب.ظ http://ykishodan.blogsky.com

ای بابا امروزم ی عالمه حرف زدم پرید :))))
بیخیال اونهمه حرف..
ولی درکت میکنم...منم این مشکلو دارم..دارم رفعش میکنم....تقرییییییبا به هرکسی از اطرافیانم تاالان یک بار نه گفتم.ولی بعدش عذاب وجدان میشدم اما خب بهتر از نه نگفتنه...
توهم موفق میشی عزیزم.مطمینم ^_^

من هربار می خوام نظر بذارم بعد از نوشتن یه کپی اول می گیرم که اگه پرید نخوام دوباره بنویسم.
تو بلاگ اسکای معمولا سر کد امنیتی ارور می ده
ممنون انشالله تو هم در این زمینه موفق باشی
خدا رو شکرجوونی و اول راهی هنوز

نل سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 05:40 ب.ظ http://ykishodan.blogsky.com

سیماجون خوندم اما نمیدونم چرانمیشد نظر بزارم.همش إرور میداد تاامروز...
ناراحت شدم..اینقدرهزینه.کن.وقت بزار.انرژی صرف کن...اخه چرا؟
میفهممت..سخته گفت نه..خصوصا به افراد رودربایستی دار..کاش فرهنگمون درست باشه که توانایی نه گفتن یادبدن از کودکی و جنبه افراد که نه میشنون هم بالا بره..
یکبار یکی سفارش داد من گفتم نه!البته واقعا تمام توانمو گذاشتم ولی نمیشدانجام بدم.طرف بهش برخورد بعد6ماه بزوووووور جواب سلاممو داد..کسی که که حداقل 2ساعت احوال پرسیش طول میکشید!
از همه جالبتر پسربچه بود..دوستون داشتم..اشنا در یک جای غریب...

آره بعضی وقتا ارور میده
من نه گفتن خیلی برام سخته، دقیقا شبیه پدرم که همیشه اینجوری بوده
همیشه نگران حرف دیگرانم
اگه قبول نمی کردم اونوقت اون آدم می رفت همه جا پر می کرد که این خانم به خاطر مریضی دیگه در توانش نیست کار کنه، دوست نداشتم همچین تصوری داشته باشن، من هنوز خیلی قوی ام و حتی کارهایی انجام می دم که در گذشته انجام نمی دادم.
این دفعه انجام دادم بهش هم گفتم چقدر هزینه کردم اما گفتم دیگه انجام نمی دم. اینجوری خیلی بهتر شد. البته اون آدم با این شرایط هم باز کار خودشو می کنه و دیگران رو خبر می کنه.
آره اون پسره خیلی بامزه است، صدتا مدل قاب گوشی هم بخوای نشون می ده و عصبانی نمیشه، با اینکه هیچکدوم از قاباش استاندارد نیست و روی گوشی کج و کوله میشه باز چند تا ازش خریدم واسه خودم و خانواده

mahdiyemaah دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 06:05 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

واااای مزد زحمتت ۲۵ درصد ضرر از جیب بوده؟!
حالا چه کاری انجام دادی؟

آره ضرر بود
قبلا گل سر و تاج عروس درست می کردم
حدود 2 سال بود کار نکرده بودم
گفتم بیکارم قبول کردم
50 تا تاج باید درست می کردم، چون سنگاش باید اصل باشه گرون در اومد

آنا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 12:20 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com

یعنی تو کاری که ارائه دادید ضرر هم کردید؟

دقیقا
متاسفانه نمی تونم نه بگم و مشکلیه که همیشه همرامه
هزینه مواد اولیه بیشتر از اون چیزی که دریافت کردم شد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد