تلاش برای مدیریت یک رویداد خانوادگی

زوجی از دوستان در طی یک توفیق اجباری و بدون حضور و تلاشی، توسط همسرجان در مهم ترین امر خیر زندگی ما در گذشته، شریک شده اند. تنها اجازه دادند که نامی از آنها ببریم. بعد از این رویداد، همسرجان خود را مدیون و مقروض این زوج می داند و از هیچ گونه کمک مالی و خیرخواهانه بابت همان داستان کوتاهی نمی کند. تا جایی از داستان، من هم همسرم را همراهی کرده ام، اما این زوج هم این موضوع را فهمیده اند و ادامه این داستان رفتارهای ناشایستی را رقم زده است. به نوعی حق السکوت. توانایی ام برای راضی نمودن همسرم، به منظور پایان دادن به این قضیه و کمک های نادرستش به این زوج، به شدت رو به افول است.


پ.ن: این روزها شدیدا با کمبود موضوع که مهمترین ابزار نوشتن هست روبرو هستم، دوشب پیش متنی نوشتم و بعد از مرور دوباره حذفش کردم. دیشب متن دیگری** نوشتم و قبل از اینکه حتی اجازه دهم خودنمایی کند برداشتمش. دوست ندارم موضوع نوشته های این روزهایم بشود بزرگنمایی ویژگی های دیگرانی که من قضاوتشان کرده ام و آن را بد پنداشته ام و نمره دادن به شرایط زندگی کسانی که متفاوتند از من. خودم می خواهم و می توانم خودم را قضاوت کنم. صفحه را که باز می کنم احساس می کنم برایند آنچه که در پشت نوشته هایم پنهان است، همان دیگران و قضاوت های من از آنهاست. چیزی که همیشه سعی می کنم از آن بگریزم اما پیش فرض تفکر زندگی ام شده. اگر روزی آنقدر خودم را قضاوت کردم و از خودم نوشتم ، شاید بتوانم متن دیشب را دوباره بگذارم. شاید آنگاه بیان روایی از دیگران در لابلای نقد خودم گم شود.


**: این متنِ حذف شده، داستان کامل رویداد بالا است که تنها خلاصه ای از آن نوشتم. اگر بتوانم این موضوع را مدیریت کنم، شاید دوباره بگذارمش. تنها برای اینکه یادم بماند.

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 04:21 ب.ظ http://http://man-bi-to.blogsky.com/

پ.ن کلی منو به فکر فرو برد ...

کاش حداقل برای خودم عملی بشه و در حد حرف باقی نمونه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد