کوتاه

خیلی کوتاه بود.

کوتاه تر از آنچه که همیشه می شد پیش بینی کرد.

دوز دارو بالاتر رفته بود.

ساعت 1.5 شب. اینبار نوبت پای چپ بود. خوب بودم. بدون هیچ گونه ترس از رویدادهای هیچ وقت پیش نیامده. مثل نه ماهه گذشته چشم بسته می زدم.

یک چشمم به تلویزیون بود و یک چشمم به هوایی که از سرنگ خارج می شد. در همین بین با همسرم حرف می زدم و از خاطرات مهمانی همان شب می گفتیم و می خندیدیم.

همسرجان خواست کمکم کند اما خندیدم و با همان نگاه خندان تشکر آمیز، به تنهایی ادامه دادم. مثل همیشه سوزن فرو رفت، دارو تخلیه شد و سرنگ خالی در دستانم بود.

خونِ بیرون زده، سیاه بود و نفس تنگ بود و رنگم کبود. آشنا نبودم با هجمه خونی که به گردن و صورتم می دوید. همه چی خاموش شد. سکوت

سی دقیقه بعد روی تخت بیمارستان بودم، با همراهی کپسول اکسیژن و قطرات سرمی که تند و تند در پی هم می دویدند.

خدا رو شکر برای حضور همیشگی همراهم....


پ.ن: دارو هم مثل من خوابش می آمد، مسیرش را اشتباهی رفته بود، وارد عضله نشده بود....

نظرات 4 + ارسال نظر
نل دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 01:02 ق.ظ http://ykishodan.blogsky.com

سیما جون الان خوبی؟اخ دلم لرزید خیلیییییی ...
توروخدا مراقب باش:(
انشالله زودتربهتر میشی:)
اخ از دست این مزاحمهای این مدلی!خصوصا اگه آشنا باشن بخوان سر ب سرت بزارن!چ معنی داره؟درست خودتو معرفی کن دگ!

انشالله همیشه لبخندبزنی سیماااااای زندگی^_^
نمیدونم چرا اینقدر دوستت دارم.حس خیلی مثبتی دارم بهت^_^

آره خوبم خدا رو شکر
مرسی از این همه انرژی مثبت
منم دوستت دارم، چه خوب شد که برگشتی

mahdiyemaah یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 01:51 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

از اعماق قلب برات ارزوی سلامتی میکنم...

مرسی مهدیه جان
منم هرروز به یادتم و تا جایی که بتونم بهت سر می زنم
مواظب خودتو گل پسرت باش

شیما یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 01:06 ب.ظ http://man-bi-to.blogsky.com/

دختر خوب واسه ترزیق آمپول عضلانی سرنگ رو بعد از وارد کردن به عضله کمی بالا میکشن اگه خون واردش نشد بعد تزریق رو انجام می دن. البته من نه بلدم نه دلش رو دارم اما خواهرم به خاطر اینکه هر هفته مامانم باید آمپول می زد ( ام اس داره) و تزریقاتی ها معمولاً بی حوصله و ملاحظه براش آمپول می زدندند خودش آمپول زدن رو یاد گرفت و الان خودش آمپول های مامان رو می زنه و من از اونجا اینو می دونم

خدا رو شکر الان خوبی
دلتنگ شده بودم یه مدت نبودی

آخه اینم زیر جلدیه اما همیشه می زدم و مشکلی نبود
این مورد رو قبلا بهم گفته بودن اما همیشه می ترسیدم زیاد بالا بکشم
رون پا هم که رگ نداره و مویرگ پاره شد
فکر کن دکتر نادان هی می گفت عضله، منم افتاده تو دهنم میگم عضله ولی همون زیرجلدی، زیر پوستی، همونه
مرسی یادم بودی
من که تنبلم و همیشه تهی از سوژه
بود و نبودم فرق نمی کنه
ماشالله به شما با این همه دست پر

. یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 12:16 ب.ظ http://PARISSA-REZA.BLOGSKY.COM

پ ن خیلی قشنگ بود..
قشنگ مینویسین..

ممنون، لطف داری

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد